یاعلی برگو بگیرم جان دیگر فاطمه

عاقبت کار خودش را کرد این در فاطمه

عاقبت دیدی که محسن گشت پرپر فاطمه


تو امانت پیش من بودی و حالا همسرت

می کِشد هر دم خجالت از پیمبر فاطمه


زخم های پیکرت دارد علی را می کُشد

لاله می کاری ز خون در بین بستر فاطمه


اشک طفلان را در آوردی مکش اینگونه آه

جان من گریه مکن خاتون محشر فاطمه


لب گشا حرفی بزن تا من نیفتادم ز پا

“یا علی” بر گو بگیرم جان دیگر فاطمه


قصد رفتن کرده ای بانو مگر که اینچنین ؟ 

خانه داری میکنی این روز آخر فاطمه


چند روزی میشود گلهای تو پژمرده اند

زینب از داغت ببین گشته چه لاغر فاطمه


من که عمری خم به ابرویم نیاوردم ببین

داغ تو کرده چه ها با مرد خیبر فاطمه


آفتاب خانه من بر لب بامی چرا؟

میزنی سو سو ز چه ای نور داور فاطمه


میروی، باشد برو! اما بدان که بعد از این

میشود این خانه دیگر قبر حیدر فاطمه


ابراهیم لآلی

  

ماندنت چون شمع آبم میکند زهراجان

این پیام دردآور چون شنفت

با دلی با حسرت و بی تاب گفت:



ای به تو دلگرم ، آه سرد من

همزبان و همدل و همدرد من


هستی من جان من جانان من 

این قدر بازی مکن با جان من


ای چراغ من مگو از خامشی

ورنه پیش از خود علی را می کُشی


روبهان در مکر خود با شیر نر

تیغ هاشان آخته، من بی سپر


ای مسیحای علی اعجاز کن

مشکلِ مشکل گشا را باز کن


ای کتاب عشق من، بسته مشو

همچو مَردم از علی خسته مشو


رفتنت، خانه خرابم میکند

ماندنت چون شمع آبم میکند


ای علی را سرو باغ آرزو

هرچه میگویی، حلالم کن مگو


نه دلم را از فراقت چاک کن

نه به دست خویش اشکم پاک کن


ای به دردم، چشم بیمارت طبیب

مانده ی مضطر، بخوان «امن یجیب»


باز زهرا چشم خودرا باز کرد

راز دیگر باعلی آغاز کرد


کی پسر عَمّ هرچه گویم گوش کن

آتشم را از درون خاموش کن


یا علی امروز گردیده چو شام

عمرزهرای تو میگردد تمام


من که بستم چشم از من دل بشوی

شب تنم را زیر پیراهن بشوی


شب مرا تشییع کن تا آن دو تن 

یک قدم نایند بر تشییع من


گر به تشییع من آید قاتلم

داغ محسن تازه گردد در دلم


در دل شب دور از چشم همه

کن نهان درخاک جسم فاطمه


تا نشان ماند به جا از غربتم

بی نشان باید بماند تربتم


چون به دست خویش بارنج و تعب

پیکرم را دفن کردی نیمه شب


در کنار قبر پنهانم بمان

تا صدایت بشنوم قرآن بخوان


گرچه رفت از دست یار ویاورت

فاطمه تنهاترین همسنگرت


غم مخور داری یگانه یاوری

تربیت کردم برایت دختری


اوتورا مردانه یاری میکند

مثل زهرا خانه داری میکند


شب که خاموشی و جانت برلب است

چاه غمهای تو قلب زینب است


(علی انسانی)


ای کعبه بی حاجی و ای قبله غایب

ای کعبه بی‌حاجی و ای قبله غایب!

تو «لیله قدر»ی و جهان «لیل رغایب»[1]


یا اُمِّ هَنا[2]! اُمِّ وِلا! اُمِّ ابیها!

هرگز به مقامت نرسیدند مناصب


در کتم زمان، مادر سترِ کلماتی

وحیِ فَیَضان در حرمِ روح تو راهب


«قوسین دَنا[3]» مرتبه فاطمی توست

فاطر شده با رتبه نامت متناسب


در منزل « اَدنا[4]» به سریرِ ملکوتی

بعد از تو نشسته‌اند ملائک به مراتب


رازِ «الفی»، نقطه پرگار «کسایی»

بخشیده‌ای از «عصمت» جانت به «اقارب»


از دامن نورِ تو جهان لایتناهی است

در سایه پنهان تو پیدا متناوب


با «روح عفیفِ» تو سرشته است مقامات

در «لوح عقیقِ» تو نوشته است مراتب


سرِّ برکاتِ تو به یاسین حجاب است

پیش از همه ناموس حیا شد به تو راغب


در کُون و مکان سوی تو سوسوی حیات است

پیدایی و نزدِ تو فقیرند جوانب


می‌ترسم اگر فاش بگویم که چه هستی

جانم بِسِتانند بزرگان مذاهب


با احمد مختار به یک جانی و یک جسم

با حیدر کرّار به یک روح و دو قالب


بینِ علی و آینه بین‌الحرمینی

اُمُّ الحسنینی تو، چرا اُمِّ مصائب!؟


آداب و مراعات، همه مستحبات‌اند

مُشتی کلمات‌اند، که در عشق تو واجب


ای اشرف اسما خدا در تو درخشان!

ای سیّد اولاد بشر با تو مُصاحب!


در پرده حق نام تو را «نور» نهادند

تا آینه‌ها از تو بگیرند مواجب


قدرِ تو غدیر است و نصابِ تو نبوّت

معراج تولّایی و میقات مناقب


تو مادر آبی و علی هم پدرِ خاک

آب و گِل ما مهر تو بانوی مواهب!


از ریشه نبی هستی و بر شاخه امامی

در مرتبتِ تو چه حقیرند عجایب


با نام غریبِ تو که سرحلقه وصل است

آدینه شبی حضرت آدم شده تائب


اسماءِ تو از چیست؟ که در معرکه حیدر

«یا فاطمه» را گفت و به دشمن شد غالب


حیران حیاتِ تو شهیدان دو عالم

سرگشته شان تو امامان مکاتب


وقتی که تو را روح قُدُس مُصحف حق داد

بر سینه در، شعله آتش شده کاتب


بینِ در و دیوار نشستی و شکستی

تا «سرِّ خدا» را برسانی تو به «صاحب»


بعد از تو چه نحس است «میانِ در و دیوار»

بعد از تو چه نفرین شد بر واژه «ضارب»


تشییع شبانگاه تو بر دوش ملائک

تدفین تنِ پاک تو با دست کواکب


در روح سخن، سوختهینام تو توصیف

در ذهن قلم، مست طواف تو مطالب


قادر طراوت‌پور

_______________________

[1]. لیلة الرغایب: شب آرزوها.

[2]. ام هَنا:مادرگوارایی،یکی ازکنیه های حضرت 

[3].اشاره به آیات ۸تا۱۰سوره مبارکه نجم

ایام فاطمیه

  ایام فاطمیه از کی شروع و در چه تاریخی تمام می شود؟


دهه فاطمیه اول : از دهم تا بیستم جمادی الاول 


دهه فاطمیه دوم : از یکم تا دهم جمادی الثانی 


--------------------------------------------


دربارة تاریخ شهادت حضرت زهرا (س) روایات مختلف و متضاد است. از چهل روز تا شش ماه بعد از رحلت پیامبر (ص).

میان علمای شیعه، دو تاریخ مشهور و مقبول است: یکی هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پیامبر (ص) و دیگری نود و پنج روز.

با توجه به رحلت پیامبر اسلام (ص) در بیست و هشتم صفر، بنا به روایت هفتاد و پنج روز، در مورخة سیزدهم تا پانزدهم جمادی الأوّل ، شهادت حضرت زهرا(س) است و این ایام را فاطمیة اوّل می‌ خوانند.

اما بنا به روایت نود و پنج روز، شهادت حضرت(س) در سوم تا پنجم جمادی الثانی است و این ایام را فاطمیة دوم می‌ خوانند.



ایام فاطمیه جمعا 6 روز می باشد، 3 روز در ماه جمادی الاول و 3 روز در ماه جمادی الثانی. بنابراین فاطمیه اول از 13 تا 15جمادی الاول است و فاطمیه دوم از سوم تا پنجم جمادی الثانی می باشد. ظاهراً علت اینکه سه روز در هر ماه بعنوان روز شهادت آن حضرت(س) معرفی شده است به این دلیل است که این احتمال وجود دارد که ماههای قمری از رحلت پیامبر(ص) تا شهادت حضرت زهرا(س)،29روز بوده باشند،حال آنکه درصورت کامل بودن ماههای قبل،روز شهادت 13جمادی الاول و یا سوم جمادی الثانی خواهد بود. چرا که طبق تقویم، حداکثر سه ماه قمری 29 روزه و حداکثر 4 ماه قمری 30 روزه می توانند پشت سر هم قرار گیرند.


 


اما در عرف به دهه دوم جمادی الاول از دهم تا بیستم جمادی الاول که بنابر قول 75روز، شهادت آن بانوی بزرگوار در آن واقع شده است دهه فاطمیه اول و به دهه اول جمادی الثانی از اول تا دهم جمادی الثانی، که طبق قول 95روز،شهادت حضرت زهرا(س) در آن واقع شده است،دهه فاطمیه دوم گفته می شود.



غم هجران مولا

چه رأس ها که نرفته به دار هجرانش


ولی به وصل نشد ختم، کار هجرانش


پر از غم است دلم با وجود این اصلا


غمی نمانده برایم کنار هجرانش


به جز بهشتِ وصالش مرا مداوا نیست


چنان زده است به جانم شراره هجرانش


در این زمان که همه بی خیال آقایند


خوشا کسی که بماند دچار هجرانش


رسید صبحِ وصالش به شیخ انصاری


به ما رسید فقط شام تار هجرانش


کجاست سید بحر العلوم تا باشد


در این زمانه ی دشوار یار هجرانش


" کجاست هم نفسی تا به شرح، عَرضه‌ دهم


که دل چه می ‌کشد از روزگار هجـرانش"*


کجاست چشم پر آبی که یار من باشد


به اشکِ دیده شود داغدار هجرانش


ز بس که دوریِ کرب و بلا نصیبم شد


نشسته بر سر و رویم غبار هجرانش


حسین رفت و عقیله به دردسر افتاد


شکست خواهر او در فشار هجرانش